شعر ولایی و سیعلم الّذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون ...
|
786
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من
می سوزم از اشتیاقت در آتشم از فراغت
کانون من سینه من سودای من آذر من
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من
اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من
شاعر : صفای اصفهانی
بر جمال دلربای حجه بن الحسن صلوات ... یا ایهّا العزیز مسّنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ... انّ الله یجزی المتصدقین ...
برچسبها: 786
دلم به سینه می تپد ز رنج انتظارها تو ای قرار دل دمی نگر به بیقرارها ز وعده وفای او بریده ام امید دل که باورم نمی شود وصال گلعذارها ... دریغ از چه می کنی وصال خویش ای صنم ؟ مگر که نیست با منت هزارگونه کارها ؟ بیا که می کشد مرا غم فراق و دوریت علی الخصوص یاد تو میان شام تارها
شاعر : استاد سید اسدالله فنایی نوه دختری مرحوم علاّمه بلبل ( ره )
برچسبها: |
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |